مجموعه: بانو زلیخا در فیلم یوسف داستانـهای خواندنی (2)

هنگامى كه حضرت یوسف علیـه السلام بـه سلطنت مصر رسید، بانو زلیخا در فیلم یوسف چون درون سالهاى قحطى عزیز مصر فوت كرده بود زلیخا كم كم فقیر گردید، چشمانش ‍ كور شد، بـه علت فقر و كورى بر سر راه مى نشست و از مردم براى گذران خود گدایى مى كرد

به او پیشنـهاد كردند، خوب هست از ملك بخواهى بـه تو عنایتى كند سالها خدمت او مى كردى . بانو زلیخا در فیلم یوسف شاید بـه پاس خدمات و محبتهاى گذشته بـه رحم نماید.

ولى باز هم عده اى او را از این كار منع مى كردند كه ممكن هست به واسطه عشق ورزى و هوى پرستى اى كه نسبت بـه او داشتى که تا به زندان افتاد و آن همـه رنج كشید خاطرات گذشته برایش تجدید شود و تو را كیفر نماید.

زلیخا گفت : یوسفى را كه من مى شناسم آن قدر كریم و بردبار هست كه هرگز با من آن معامله را نخواهد كرد. بانو زلیخا در فیلم یوسف روزى بر سر راه او بر یك بلندى نشست .

هر وقت حضرت یوسف علیـه السلام خارج مى شد جمعیت كثیرى از رجال و بزرگان مصر با او همراه بودند زلیخا همـین كه احساس كرد یوسف نزدیك او رسید گفت :


سبحان من جعل الملوك عبیدا بمعصیتهم و العبید ملوكا بطاعتهم ، پاك و منزه هست خداوندى كه پادشاهان را بـه واسطه نافرمانى بنده مى كند و بندگان را بر اثر اطاعت و فرمان بردارى پادشاه مى نماید

یوسف علیـه السلام پرسید: تو كیستى گفت : همان كسى كه از جان تو را خدمت مى كرد و آنى از یـاد تو غافل نمى شد هوا پرست بود، بـه كیفر اعمال بد خود بـه این روز افتاده كه از مردم براى گذران زندگى گدایى مى كند كه برخى بـه او ترحم مى كنند و برخى نمى كنند. بعد از عزیز اولین شخص مصر بود و اینك ذلیلترین افراد، این هست جزاى گنـهكاران .

یوسف گریـه كرد و بعد پرسید:


آیـا هنوز چیزى از عشق و علاقه نسبت بـه من درون قلبت باقى مانده ؟ گفت : آرى ، بـه خداى ابراهیم قسم ، یك نگاه بـه صورت تو، بیش از تمام دنیـا براى من ارزش دارد كه سطح آن را طلا و نقره گرفته باشند.

یوسف پرسید: زلیخا چه تو را بـه این عشق واداشت ؟ گفت : زیبایى تو. یوسف گفت : بعد چه خواهى كرد اگر پیـامبر آخرالزمان را ببینى كه از من زیباتر و خوش خوتر و با سخاوت تر هست كه نامش محمد صلى الله علیـه و آله هست ؟ زلیخا گفت : راست مى گویى .

یوسف علیـه السلام پرسید تو كه او را ندیده اى ، از كجا تصدیق مى كنى ؟ گفت همـین كه نامش را بردى محبتش درون قلبم واقع شد. خداوند بـه یوسف وحى كرد زلیخا راست مى گوید ما نیز او را بـه واسطه علاقه و محبتى كه بـه پیـامبر ما محمد صلى الله علیـه و آله دارد، دوست داریم و به این خاطر تو با زلیخا ازدواج كن . آن روز یوسف بـه زلیخا چیزى نگفت و رفت .

روز بعد بـه وسیله شخصى بـه او پیغام داد كه آیـا مـیل دارى تو را بـه ازدواج خود درآورم . زلیخا گفت : مى دانم كه ملك مرا مسخره مى نماید، آن وقت كه جوان و زیبا بودم مرا از خود دور كرد، اكنون كه پیرو بینوا و كور شده ام مرا مى گیرد؟!

حضرت یوسف علیـه السلام دستور داد آماده ازدواج شود و به گفته خود وفا كرد شبى كه خواست عروسى كند بـه نماز ایستاد، دو ركعت نماز خواند خدا را بـه اسم اعظمش قسم داد. خداوند جوانى و شادابى زلیخا را بـه او باز گرداند،


چشمانش شفا یـافت ، مانند همان زمانى كه بـه او عشق مى ورزید، درون آن شب یوسف او را ى بكر یـافت ، خداوند دو پسر از زلیخا بـه یوسف داد، با هم بـه خوشى زندگى كردند که تا مرگ بین آنـها جدایى انداخت .

هنگامى كه یوسف علیـه السلام مالك خزاین زمـین شد با گرسنگى بسر مى برد و نان جو مى خورد، بـه او مى گفتند با این كه خزینـه هاى زمـین درون دست توست بـه گرسنگى مى گذرانى ؟ مى گفت مى ترسم سیر شوم و گرسنگان را فراموش نمایم.

منبع:topforum




[داستان خواندنی ازدواج یوسف و زلیخا بانو زلیخا در فیلم یوسف]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 20 Jul 2018 11:44:00 +0000